سفر اهواز 15فروردین و تولد بابایییییییییییییییییی
خاله ناهید(خاله مامان ) اومده بود سر بزنه بعد سیزدهم گیر داده بود که بیاین بریم اهواز ما هم بابا که کار داشت مدرسه هم باید میرفت با اصرار خاله راهی شدیم البته منو شما خانم گلم ما دو شنبه نوزدهم رفتیم با خاله و عمو قرار شد بابا بره مرخصی بگیره فرداش را بیفته ما بیستم که تولد بابا بود اماده شده بودیم که بابا برسه تولدش رو جشن بگیریم همه چی رو تدارک دیده بودیم اما کاراش جور نشد چهارشنبه ظهر حرکت کرده بود 5/8 شب رسید .همون موقع بابا رو غافلگیرکردیم تا از در اومد تو لامپارو روشن کردیم با خوشحالی با استقبالش رفتیم بابا جونم تولدت مبارک . نفس خانمم گیج خواب بود زود خوابید .
آندیا جان خوابت میآمد بیقراری میکردی
امروز خورشید درخشانتر است
و آسمان آبے تر
نسیم زندگی را بـﮧ پرواز مےکشد
و پرنده آواز جدید مےسراید
امروز بهارے دیگر است
در روز تولد مهربانترین
در میلاد کسی کـﮧ چشمانم با حضورش بارانے است
امروز را شادتر خواهم بود
و دلم را بـﮧ میهمانے آسمان خواهم برد
جشنے برای میلادت بر پا خواهم کرد
تمامے گلها و سبزهها در میهمانے ما خواهند سرود
اے بهتــَرینَمــ
همسر عزیزم تولدت مبارک.امیدوارم سال های سال با صحت و سلامت در کنار من و آندیا زندگیمون شیرین تر و قشنگتر بشه
عزیزم هدیه ی من برات یه دنیا عشقه
زنـدگیـم بـا بودنـت درسـت مثـل بهـشـته
تو خونه سبد سبد گلهای سرخ و میخک
عـــزیــزم دوستـــت دارم ، تولدت مبارک