آندیاآندیا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

آندیا نفس بابا و مامان

ماه آسمونیم

تو که ماه بلند آسمونی منم ستاره میشم دورتو میگیرم اگه ستاره بشی دورمو بگیری منم ابر میشم روتو میگیرم اگه ابر بشی رومو بگیری منم بارون میشم چیک چیک میبارم اگه بارون بشی چیک چیک بباری منم سبزه میشم سر در میارم تو که سبزه میشی سر در میاری منم گل میشم و پهلوت میشینم تو که گل میشی و پهلوم میشینی منم بلبل میشم چه چه میخونم   ...
25 مرداد 1391

به زیبایی یک گل ...

سلام گل من... تولدت مبارک این نی نی کوچولو که بالا میبینی پسر عمو ته که تازه دنیا امده آقا دانیال الهی عزیزم چقد نازه . دیروز رفتیم کرمانشاه خونه عمو احمد دانیال کوچولورم زیارت کردیم تو گل ما نی نی کوچولوی عمو برات جالب بود .انشالله که قدمش مبارک باشه . ...
1 مرداد 1391

شروع 10 ماهگی

چشمای بابا کیه ؟ سلام عزیزم الهی فدات بشم ٩ ماهت تموم شد و الان به سلامتی ١٠ ماهگیت رو شروع کردی دیروز مامانی بردت مرکز بهداشت برا تست قد و وزن ولی بابایی نمیدونم چرا قدت برعکس ماههای قبل که رشدت عالی بوده تو این ماه رشد نداشتی شده بودی ٦٩ وزنت شده بود ٨ کیلو و دورسرت شده بود ٤٤ سانت فدات بابایی شما که کلا غذایی که مامان برات درست میکنه نمیخوری برا اینه که رشد نداشتی خلاصه صبح که شما رفتی برا تست من هم رفتم سر کار مامان زنگ زد گفت خونه بابا بزرگیم بیا اونجا من هم که ظهر امدم اونجا وقتی کارت رشد شما گل بابا رو دیدم اعصابم خورد شد قرار شد مامان بیشتر تغذیت کنه . هر سه تامون تا شب بعد از شام اونجا بودیم شما کلی با دختر و پسر دایی ات بازی ...
29 تير 1391

عروسی دایی فرامرز و تب گلم

سلام گل مامان . الهی فدات شم.ببخش که دیر شد جان دخترم نتونستم تا حالا برات بنویسم تازه الان که مینویسم ساعت 2 نصف شبه خلاصه امیدوارم منو ببخشی .نیمه شعبان عروسی بود از چند روز قبل همش میرفتم بیرون برا خرید بخاطر اینکه گرم بود مجبور بودم پیش مامان جون بزارمت از یک روز قبل یعنی شب حنابندان گل مامان تب کرد خیلی بیقراری میکردی بغل هیچکی نمیرفتی اصلا نمیخندیدی همش باید سر پا نگهت میداشتم هر چی هم استامینوفن میدادم تبت پایین نمی اومد مجبور شدیم ببریمت دکتر .گفتم با استامینوفن تب پایین نیومده برات امپول نوشت رفتیم پیش زن عمو دکتر امپولتو زد جرات نمیکردم چشامو بسته بودم وای خدا چقد گریه کردی نزدیک یک ساعت چن لحظه که ساکت می شدی تا زن عمو رو نگاه میک...
27 تير 1391

تولد دختر دایی فاطمه

          عزیزم امروز تولد دختر داییت بود دیشب دایی کیومرث زنگ زد دعوتمون کرد گفتم حتما میایم .صبح مامان جون اومد خونمون بخاطر جریان موبایلش که بابای قایمش کرده بود خواسته بود اذیتش کنه،وقتی مامان جون خواست بره پشت سرش گریه کردی اونم برگشت تو رو با خودش برد منم گفتم یکم کار دارم یک ساعت دیگه میام ولی کارم طول کشید نزدیک ساعت یک بود رفتم. گفتن خراب کاری کردی اونم از نوع خوبش مامان جون زحمت کشیده بود تمیزت کرده بود .خونه بابا بزرگ بودیم تا بعد از ظهر که بازن دایی کتی و زن دایی جدید پری رفتیم خونه دایی کیومرث یه لباس خوشگل هم براش کادو بردیم .تا رفتیم تو چشت به فاطمه و تزیین اتاقش که خورد چنا...
27 تير 1391

تولد 9 ماهگی عسلم

جیگر مامان و بابا             ماهه شد   دردونه من ٩ ماهگیت مبارک . الهی من قربونت برم خیلی خوشحالم که دخترم داره واسه خودش خانم می شه یه عالمه کارای شیرین یاد گرفتی از همه مهمتر بهت میگم بوس بده مامان صورتتو می چسبونی رو صورتم . دیکه کانل همه رو میشناسی ،نمیزاری کاری بکنم باید حتما پیشت بشینم ،زود از هر نوع اسباب بازی خسته می شی بجز سیم و بند که اگه ببینی باید دائم تو دهن مبارکت باشه ،غلت زدنت هم تو خواب که نگو همش دمر میوفتی ،دیوار یا هر چیز دیگه ای رو تکیه گاه میکنی و سر پا می ایستی ،خنده هایه شیرینت هم که ماشالا برای همه هست وقتی میخندی دوس داشتنی تر میشی گل من . ...
30 خرداد 1391