باغ انار زیر تنگ سیاب
سلام خورشید گرم زتدگیم ...
دیروز با عمو بهمن وخاله بهناز (دوستای مامان و بابا )رفتیم باغ انار اونجا دوستای دیگمون عمو سعید خاله اکرم هم اونجا بودن خیلی بهمون خوش گذشت ولی حیف که خانم گلم از شنای عموها میترسید یه چشمه کوچولو اونجا بود پاهاتو میزاشتیم تو آب گریه میکردی احساس خستگی میکردی ولی هر کاری میکردم نمی خوابیدی تا نزدیکای ظهر بود که خوابت برد ولی چه فایده با سر وصدا وشیرجه عمو بهمن وآب بازی ده دقیقه طول نکشید بیدار شدی نفس مامان دیگه تا موقع برگشتن همش سر حال بودی پا به پای همه ولی عزیزم مامان و خیلی خسته کرده بودی تا غروب موقع برگشتن تو ماشین بغل بابای خوابت برد رسیدیم خونه دوباره بیدار شدی شام خونه عمو بهمن بودیم خاله پیتزا درست کرد خانم خانما هم تا ساعت دوازده نخوابید .عشقمممی.
اینم چنتا عکس ...
بغل بابایی
آ
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی