تولد دختر دایی فاطمه
عزیزم امروز تولد دختر داییت بود دیشب دایی کیومرث زنگ زد دعوتمون کرد گفتم حتما میایم .صبح مامان جون اومد خونمون بخاطر جریان موبایلش که بابای قایمش کرده بود خواسته بود اذیتش کنه،وقتی مامان جون خواست بره پشت سرش گریه کردی اونم برگشت تو رو با خودش برد منم گفتم یکم کار دارم یک ساعت دیگه میام ولی کارم طول کشید نزدیک ساعت یک بود رفتم. گفتن خراب کاری کردی اونم از نوع خوبش مامان جون زحمت کشیده بود تمیزت کرده بود .خونه بابا بزرگ بودیم تا بعد از ظهر که بازن دایی کتی و زن دایی جدید پری رفتیم خونه دایی کیومرث یه لباس خوشگل هم براش کادو بردیم .تا رفتیم تو چشت به فاطمه و تزیین اتاقش که خورد چنان جیغی کشیدی که نگو خیلی سر حال بودی چهار دست و پا همش این و رو اون ور میکردی ،میخواستیم عکس بگیریم تا کلاه جشن تولد سرت میزاشتم زود درش میاوردی خراب کاریت زیاد بود چقد شیرینی ریختی خلاصه خیلی بهت خوش گذشت.