آندیاآندیا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره

آندیا نفس بابا و مامان

سالگرد ازدواج ماما و بابا

عزیزم بهترین انتخاب عمرم همراه شدن با تو در مسیر زندگی است هر چیز خوبی در دنیا فقط یکیست تو را از خدایی خواستم که به رحمت بی کرانش ایمان دارم پس برایم بمان و بدان که تا بی نهایت عاشقانه دوستت دارم سومین سالگرد ازدواجمان را به تو تبریک میگویم. آندیا جان دختر گلم 16مهر 88 سالگرد اردواج منو باباییه که شکر خدا امسال سه تایی این مراسم رو جشن گرفتیم .دخترم بابایی مهربون ترین بابای دنیاست   همسر عزیزم سالروز عهد و پیمان جاویدانمان مبارک . . .   ...
18 مهر 1391

دکتری عسلم

سلام عمرم فدای دختر نازم بشم که دیروز بردیمش پیش دکتر  حکمت هزار ماشالا هیچگونه مشکلی نداشتی . زیر چشمات نگرانم کرده بود بیشتر وقتا انکار کبود بودهر کی میدیدت میپرسید چرا اینجوریه باید کامل توضیح بدم که چرا؟ دکتر تانگاش کرد گفت ارثی هیچ چیز دیگه ای نیست البته چند وقت پیش بردمت پیش دکتر خودت دکتر تولایی اون نظرش این بود که چون پوستت خیلی روشنه رگای زیر چشمات معلومه . نفسم تو چقد شیرینی داخل مطب نمیموندی دست بابایی میگرفتی راه میافتادی بیرون تو پیاده رو از خش خش برگای زیر پات لذت میبردی  تا سر خیابون میرفتی انقد دلبری میکردی هر کی رد می شد چیزی بهت می گفت . تو خیابون چشمم به پات افتاد فهمیدم لنگ کفشت گم شده هر چی گشت...
10 مهر 1391

همسرم تولدت مبارک

  همسر گلم زیبا جان تولدت رو که همراه تمام لحضه هام، غم هام، غصه هام ،شادیام ،نداشتنام،داشتنام بودی با تمام وجود بهت تبریک میگم.   امروز با شکوهترین روز هست روزی که آفریدگار تو را به جهان هدیه داد       و من میترسم به تو تبریکی بگویم که شایسته تو نباشد   به زمین خوش آمدی فرشته ی مهر و زیبایی               بازم شادی و بوسه ، گلای سرخ و میخک هدیه ای از آسمان برای ؛ روز تولدت رسید. و دیدم هیچ چیز گلم را جز عشق لایق نیست. تولدت مبارک   روز میلاد…روز تو!روزی که تو آغاز شدی! تولد مبارک      ...
3 مهر 1391

یازده ماهگیت مبارک

وای که باورش برامون چه سخته که ده ماهه بهات زندگی میکنیم چه زود گذشت . هنوز صدای گریت تو اتاق زایمان تو گوشمه هنوز اون چهره معصوم و لپ قرمزیت تو اون پارچه سفید جلو چشامه   هنوز تلاشهای من برای شیر دادن و درست نگه داشتنت درست یادمه هنوز اون دو روز که بستری شدی بیمارستان به خاطر زردیت یادمه چقدر بد گذشت اون شبها وای عزیزم الان که نگات میکنم میبینم اون پاهای کوچولوت دیگه از تشکت میزنه بیرون و این نشونه بلند شدن قدته .با تو بودن چه زود میگذره و چه خوب تولدت مبارک ای گل گلدون من هزار سال زنده باشی بسته به تو جون من این هدیه تولد پیشکش چشم...
31 شهريور 1391

فرشته کوچولو ..... روزت مبارک

روزت مبارک دختر نازم... میشه اسم پاکتو رو دل خدا نوشت/میشه با تو پر کشید توی راه سر نوشت .. میشه با عطر تنت تا خود خدا رسید/میشه چشم نازتو رو تن گلها کشید .. و خداوند لبخند زد دختر آفریده شد .. لبخند خدا روزت مبارک.. ...
31 شهريور 1391

پایان یازده ماهگی

سلام گل مامان مدتی بود وبلاگت باز نمی شد به این خاطر نمی تونستم خاطراتتو برات بنویسم . امروز رفتیم مرکز بهداشت گفتن یک سال که تمام شد باید بیاریش ولی چون ماه قبلی قد و وزنت زیاد خوب نبود باید میبردمت تا خیالم راحت میشد . خدا رو شکر بهتر شده بودی دور سر 46 ،قد72 ،وزن 8.600 عزیز دلم ماشالا داری خانم میشی دیگه کامل راه میری دیروز برا اولین بار دمپای پات کردم تو حیات راه رفتی ولی خانم گل من هنوز از دندوناش خبری نیست
28 شهريور 1391

باغ انار زیر تنگ سیاب

سلام خورشید گرم زتدگیم ... دیروز با عمو بهمن وخاله بهناز (دوستای مامان و بابا )رفتیم باغ انار  اونجا دوستای دیگمون عمو سعید خاله اکرم هم اونجا بودن خیلی بهمون خوش گذشت ولی حیف که خانم گلم از شنای عموها میترسید یه چشمه کوچولو اونجا بود پاهاتو میزاشتیم تو آب گریه میکردی احساس خستگی میکردی ولی هر کاری میکردم نمی خوابیدی تا نزدیکای ظهر بود که خوابت برد ولی چه فایده با سر وصدا وشیرجه عمو بهمن وآب بازی ده دقیقه طول نکشید بیدار شدی نفس مامان دیگه تا موقع برگشتن همش سر حال بودی پا به پای همه ولی عزیزم مامان و خیلی خسته کرده بودی تا غروب موقع برگشتن تو ماشین بغل بابای خوابت برد رسیدیم خونه دوباره بیدار شدی شام خونه عمو بهمن بودیم خاله ...
29 مرداد 1391