آندیا و آبنبات چوبی دوستش پارمیدا
سلا م سلام سلام به گل دخترم امروز بعد از ظهر رفتیم بیرون موقع برگشتن پارمیدا دختر همسایه (دوست آندیا ) دم در حیاطشون بود تا من وشما رو دید صدا زد آدیا (آندیا ) شما هم سریع سرتون رو برگردوندی و نگاش کردی و مثل همیشه تا دیدیش براش خندیدی . یه چند دقیقه ای پیشش موندیم کلی ازم سوال کرد خاله کجا رفته بودی ؟ خاله اسد(اسم )بابا آندیا چی بود ؟ اسد (اسم )مامانش چیه ؟و کلی از این جور سوالا. آخه هر روز این سوالا رو میپرسه . پارمیدا داشت آبنبات چوبی میخورد همین که با من حرف میزد نمیدونم شما چطور از دستش گرفتیش و گذاشتیش دهنت همین جوری ما...
نویسنده :
بابا و مامان
10:08