آندیاآندیا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره

آندیا نفس بابا و مامان

سال نو مبارک

سلام عشقم  سال جدید رو به خوبی و خوشی شروع کردیم امسال دومین سالیه که یه قند عسل رو  سفره  هفت سینمون داشتیم .گل دخترم امیدوارم که صد سال در کنار هم از این سالها داشته باشیم . بعد سال تحویل رفتیم خونه پدر بزرگا کلی هم عیدی گرفتی ... فدای تو بشم من کارت شارژی که  آندیا جان تو دید و بازیدا  عیدی میداد(طراحی این کارت رو بابا انجام داده)   ...
5 ارديبهشت 1392

سفر اهواز 15فروردین و تولد بابایییییییییییییییییی

خاله ناهید(خاله مامان ) اومده بود سر بزنه بعد سیزدهم گیر داده بود که بیاین بریم اهواز ما هم بابا که کار داشت مدرسه هم باید میرفت با اصرار خاله راهی شدیم البته منو شما خانم گلم ما دو شنبه نوزدهم  رفتیم با خاله و عمو قرار شد بابا بره مرخصی بگیره فرداش را بیفته ما بیستم که تولد بابا بود اماده شده بودیم که بابا برسه تولدش رو جشن بگیریم همه چی رو تدارک دیده بودیم  اما کاراش جور نشد چهارشنبه ظهر حرکت کرده بود  5/8 شب رسید .همون موقع بابا رو غافلگیرکردیم تا از در اومد تو لامپارو روشن کردیم با خوشحالی با استقبالش رفتیم بابا جونم تولدت مبارک . نفس خانمم گیج خواب بود زود خوابید .       ...
30 فروردين 1392

سیزده به در

سلام گل مامانی خوبی ؟ امیدوارم همیشه خوب باشی تعطیلات امسال عید 92 تقریبا همش خونه بودیم چون بابا تو ساختمون کار میکرد . روز دوازدهم رفتیم کوه با خونواده بابابزرگا وسایل بردیم شب اونجا موندیم ولی ای کاش نمیرفتیم بچم خیلی اذیت شد هوا سرد بود حلیم بادمجان اورده بودن ماشالا زیاد خوردی یک ساعت بعد شروع کردی استفراغ تا صبح بالا سرت بودیم منو بابا و مامان جون خیلی شب بدی بود عزیز دلم هوا که روشن شد بهتر شده بودی ولی بدتر از اون اسهال شروع شد خلاصه بعد از اومدنمون به خونه فرداش رفتیم دکتر با چنتا آمپول و شربت بهتر شدی ولی نه خوب خوب تا نزدیک چهار پنج روز .
30 فروردين 1392

تقویم 92 آندیا جونی

 چه دعایی کنمت بهتر از این خنده ات از ته دل ، گریه ات از سر شوق ، روزگارت همه شاد ، سفره ات رنگارنگ و تنی سالم و شاد که بخندی همه عمر. سال نو مبارک دخترم دنيا خيلي کوچيکه زندگي تفسير سه کلمه است خنديدن بخشيدن و فراموش کردن پس بخند ببخش و فراموش کن نوروز 1392 مبــــــــــــــــــــارک این تقویم خوشگل رو بابا طراحی کرده دستش درد نکنه ...
30 اسفند 1391

مدرسه بابا ،مروارید هفتم

قربون دخترک با احساس و مهربونم برم که امروز با بابایی رفتی  مدرسه فکر کنم خیلی هم بهت خوش گذشته بود بابا از شنبه تا دوشنبه هم صبح میره مدرسه هم بعدازظهر ، کارش هم تو مدرسه (معاونت فناوری دبیرستان دخترانه )به خاطر همین خیلی اذیت میشی تا میاد خونه کلی بابا ، بابا میکنی امروز بعدازظهر ساعت 5/2بود اومد خونه کار داشت میخواست زود بره ولی شما دختر شیطون مگه از بغلش پایین مییومدی هر بهانه ای میاوردیم نه میگفتی خلاصه بابایی گفت آمادش کن ببرمش تعجب کردم گفت جدی میگم الهی فدات بشم که انقد خوشحال شدی خودت سعی میکردی لباس بپوشی ...رفتی و برا منم بای بای کردی نیم ساعت بعد زنگ زدم که از آندیا جونم چه خبر بابایی گفت تو دفتر خانم هاست ساعت 5 ...
22 اسفند 1391

خانه تکانی

سلام ماهههههههههههههههم   دختر نازم چند روزی هست که دارم خونه رو تمیز میکنم البته با کمک شما و آقای پدر که بعضی وقتا به بهانه کمردرد از زیر بعضی کارا در میره قربون دختریم برم که با مامان همکاری میکنه (البته بجز بعضی وقتا )هر کاری میکنم شما هم آروم آروم دنبالم راه میفتی فرشامونو بردیم خونه بابا بزرگ شستیم با کمک عمه ها دستشون درد نکنه خیلی زحمت کشیدن شما هم ماشالا تو خونه نمیموندی همش تو حیاط بودی کمک مامان فرش شستی عکسا شو گذاشتم پایین مطلب   ...
20 اسفند 1391